شیعهء خاصّ «علی»،صاحب سرّ«علی»،کسی است که این دو را بداند.
امّا آن شب،آن شب بزرگ.
علی(ع)و کمیل...کمیل.
نه،«علی» و هَمّام!این بهتر است.
چه قدر«علی» اِبا کرد،چه قدر کوشید تا دردهایش را که تنها دل عظیم او تاب شنیدنش را داشت،خود نگاه دارد،امّا همّام رها نکرد؛چه می کشید«علی»؟صحابی در انبوه شیعیان،بو بُرده است که در پس این پیشانی آرام،چه طغیان ها است.در دل این شمشیرزن مجاهد،چه نیازها و دردها است؟دندان آشنائی بر جان پنهان و رنجور «علی» یافته و نهاده است و آن را به غیظ دوست داشتن می فشرد و «علی» که رنجش از فرو خوردن درد و خاموش نالیدن و نگفتن و مجهول ماندن است،بر جان صحابی اش بیمناک است.او نه همچون خلق،تنها تا آن جا می تواند بفهمد،که برای سعادتش لازم است؛و نه همچون «علی» می تواند تا آن جا تحمّل کند،که سنگ را می شکند.همّام توانائی شناختن دارد،تاب کشیدنش را ندارد.امّا رها نکرد،گفت:
« و از علائم مؤمن،آرامش و اندوه است!» اندوه؟ نه،آرامش؟نه،اندوه و آرامش.روحی که در درد پخته شود،آرام می گیرد.احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن،آرام نمی تواند یافت،آرام می گیرد.
کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید،به یقین می رسد،غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی،آرامش غمگین!سکوت بر سر فریاد.سکونت گرفتن در طوفان!
همّام،آن را با همهء سنگینی اش یافت،صیحه ای زد و مُرد!
... پایان ...